ریـــــــــــــــــــــحانه

  • خانه
  • ورود مجدد 
  • تماس  
  • ورود 

عطش

28 مهر 1394 توسط اسد نژاد

راز این همه شیدایی چیست برای تو؟


جز عطش عشق که کربلا را


کعبه دل ها می کند . . .


تشنه عشق را


حسین باید که سیراب کند . . .


خضر ما تشنه دریا شد و ما تشنه وی


وین زلال از دل دریاست که ما را به سبوست …


 




فرم در حال بارگذاری ...

باب الحوائج

28 مهر 1394 توسط اسد نژاد

و بابـــ-الحـوائـج یعـنی؛


کـــورتـرین گِــــره-ها را


« بـــدونِ دستــــ » بـاز-کـــردن…!




فرم در حال بارگذاری ...

اَیــُهـَا الـرئــوفـــــ

11 دی 1393 توسط اسد نژاد

اَیــُهـَا الـرئــوفـــــ

+++

میــشهــ نگامـــ کنـــی؟

{-79-}

پــروانـه ای ؛

در کفش  یــک زائــر دخیل  بست !

باغهای گل  دیدنـد

کفشداری  حـرمـت قبـله پروانه  هاست . . .




فرم در حال بارگذاری ...

اَیــُهـَا الـرئــوفـــــ

11 دی 1393 توسط اسد نژاد

اَیــُهـَا الـرئــوفـــــ

+++

میــشهــ نگامـــ کنـــی؟

{-79-}

پــروانـه ای ؛

در کفش  یــک زائــر دخیل  بست !

باغهای گل  دیدنـد

کفشداری حـرمـت قبـله پروانه  هاست . . .


فرم در حال بارگذاری ...

دعا

06 دی 1393 توسط اسد نژاد

مـن #دعـــا مـی کنـم کـه #دعـای فـرزندم.

و دعـای #فـرزند #فـرزندم.

و دعـای فـرزندان فـرزندم.#مستجــاب شـود.

وقتـی کـه #مـی گـوینـد : بِاَبـی اَنـت و اُمـی یا اَباعبـدالله . . ..


فرم در حال بارگذاری ...

دعا

06 دی 1393 توسط اسد نژاد

مـن #دعـــا مـی کنـم کـه #دعـای فـرزندم.

و دعـای #فـرزند #فـرزندم.

و دعـای فـرزندان فـرزندم.#مستجــاب شـود.

وقتـی کـه #مـی گـوینـد : بِاَبـی اَنـت و اُمـی یا اَباعبـدالله . . ..


فرم در حال بارگذاری ...

12 مرداد 1392 توسط اسد نژاد

 

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت. تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.


فرم در حال بارگذاری ...

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ریـــــــــــــــــــــحانه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس